مدت زیادی از زمان ازدواجشان میگذشت و طبق معمول زندگی فراز و نشیبهای خاص خودش را داشت.
یک روز زن که از ساعتهای زیاد کار شوهر عصبانی بود و همه چیز را از هم پاشیده میدید، زبان به شکایت گشود و باعث ناامیدی شوهرش شد. مرد پس از یک هفته سکوت همسرش، با کاغذ و قلمیدر دست به طرف او رفت و پیشنهاد کرد هر آنچه را که باعث آزارشان میشود را بنویسید و در مورد آنها بحث و تبادل نظر کنند.
زن که گلههای بسیاری داشت بدون اینکه سرخود را بلند کند، شروع کرد به نوشتن.
مرد پس از نگاهی عمیق و طولانی به همسر، نوشتن را آغاز کرد.
یک ربع بعد با نگاهی به یکدیگر کاغذها را رد وبدل کردند. مرد به زن عصبانی و کاغذ لبریز از شکایت خیره ماند…
اما زن با دیدن کاغذ شوهر، خجالت زده شد و به سرعت کاغذ خود را پاره کرد.
شوهرش در هر دو صفحه این جمله را تکرار کرده بود: ”دوستت دارم عزیزم”
دوست داشتن برتر از عشق است ! ...
عشق يک جوشش کور است و پيوندی از سر نابينايی . اما دوست داشتن پيوندی است خود آگاه و از روی بصيرت روشن و زلال .عشق بيشتر از غريزه آب می خورد و هر چه از غريزه سر زند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هر جا که يک روح ارتفاع دارد ، دوست داشتن نيز همگام با آن اوج می يابد .
عشق در قالب دلها ، در شکلها و رنگهای تقريبا مشابهی ، متجلی می شود و دارای صفات و حالات و مظاهر مشترکی است ، اما دوست داشتن در هر روحی جلوه ای خاص خويش را دارد و از روح رنگ می گيرد و چون روحها بر خلاف غريزه ها هر کدام رنگی وارتفاعی و بعدی و طعم و عطری ويژه خويش دارد ، می توان گفت که به شماره هر روحی ، دوست داشتنی هست .
عشق با شناسنامه بی ارتباط نيست و گذر فصلها و عبور سالها بر آن اثر می گذارد ، اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می کند و بر آشيانه بلندش ، روز روزگار را دستی نيست ...
عشق در هر رنگی و سطحی ، با زيبايی محسوس، در نهان يا آشکار رابطه دارد . چنانچه شوپنهاور می گويد:( شما بيست سال بر سن معشوقتان بيافزاييد ، آنگاه تاثير مستقيم آن را بر احساستان مطا لعه کنيد .)
اما دوست داشتن چنان در روح غرق است و گيج و جذب زيباييهای روح که زيباييهای محسوس را به گونه ای ديگر می بيند . عشق طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است ، اما دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار و سرشار از نجابت .
عشق جوششی يک جانبه است . به معشوق نمی انديشد که کيست ؟ يک خود جوشی ذاتی است و از اين رو هميشه اشتباه می کند و در انتخاب بسختی می لغزد و يا همواره يک جانبه می ماند و گاه ، ميان دو بيگانه نا همانند ، عشقی جرقه می زند و چون در تاريکی است و يکديگر را نمی بينند ، پس از انفجار اين صاعقه است که در پرتو روشنايی آن چهره يکديگر را می توانند ديد و در اينجاست که گاه پس از جرقه زدن عشق ، عاشق و معشوق که در چهره هم می نگرند ، احساس می کنند که همديگر را نمی شناسند و بيگانگی و نا آشنايی پی از عشق ـ که درد کوچکی نيست ـ فراوان است .
اما دوست داشتن در روشنايی ريشه می بندد و در زير نور سبز می شود و رشد می کند و از اين رو است که همواره پس از آشنايی پديد می آيد . در حقيقت ، در آغاز دو روح خطوط آشنايی را در سيما و نگاه يکديگر می خوانند و پس از آشنا شدن است که خودمانی می شوند ـ دو روح ، نه دو نفر ، که ممکن است دو نفر با هم در عين رو در بايستی ها احساس خودمانی بودن کنند و اين حالت بقدری ظريف و فرار است که بسادگی از زير دست احساس و فهم می گريزد ـ و سپس طعم خويشاوندی و گرمای خويشاوندی از سخن و رفتار و آهنگ کلام يکديگری احساس می شود و از اين منزل است که ناگهان خود بخود دو همسفر بچشم می بينند که به پهن دشت بی کرانه مهربانی رسيده اند و آسمان صاف و بی لک دوست داشتن بر بالای سرشان خيمه گسترده است و افقهای روشن و پاک و صميمی ايمان در برابر شان باز می شود .
عشق جنون است و جنون چيزی جز خرابی و پريشانی فهميدن و انديشيدن نيست . اما دوست داشتن در اوج معراجش از سر حد عقل فراتر می رود و فهميدن و انديشيدن را نيز از زمين ميکند و با خود به قله بلند اشراق ميبرد .
عشق زيبا ييهای دلخواه را در دوست می آفريند و دوست داشتن زيباييهای دلخواه را در دوست می بيند و می يابد.
عشق يک فريب بزرگ و قوی است و دوست داشتن يک صداقت راستين و صميمی ، بی انتها و مطلق .
عشق در دريا غرق شدن است و دوست داشتن در دريا شنا کردن . عشق بينايی را می گيرد و دوست داشتن ميدهد ...
((دکتر علی شريعتی))